مولانا جلال الدين ويادي از حاجي سبزواري


 

نويسنده: توفيق سبحاني*




 

چکيده
 

سال 2007 ميلادي که يونسکو آن را به مناسبت هشتصدمين سال ولادت جلال الدين محمد بلخي رومي پذيرفته است، تنها به سبب زبان مولانا و آرايه ها و پيرايه هاي لفظي و نظاير آنها نبوده است. در اين نوشته به اختصار، جايگاه مولانا در ميان ديگر سخن سرايان بزرگ ايراني نشان داده شده است. عواملي که مولانا در شعر خود از آنها بهره گرفته است تا پيام خود را شيواتر و مؤثرتر و بليغ تر بيان کند را با نمونه هاي کوتاه برشمرده ام. انديشه برخورداري از کلام خداوند و رسول او، کاربرد زبان فاخر، تماس با انديشه هاي مشترک بشري از قبيل تنازع بقا، سنخيت، هنر براي هنر و در کنار همه آنها، بي ادعايي و تواضع مولانا با نمونه هايي مخصوصاً از ديوان کبير، مثنوي و فيه مافيه در شمار آن عوامل ارائه شده است. با توجه به آنکه در اثناي بزرگداشت مولانا بزرگداشتي هم از سوي مردم مهمان نواز و شريف سبزوار براي حاج ملاهادي سبزواري برپا شده بود، اشاره هايي به ولادت، تحصيل و آثار حاجي سبزواري شده است، نمونه اي را هم از شرح اسرار مرحوم سبزواري ذکر کرده ام. آنجا که مولانا در جايي از مثنوي بر جالينوس تاخته، و مرحوم سبزواري با ظرافتي خاص خواسته است ساحت مولانا را از ابراز خصومت با معروف ترين طبيب يوناني که مولانا او را معادل عالي ترين کلمه قاموس حيات خود، يعني "عشق" دانسته است، پاک کند.
واژه هاي کليدي: مولانا، هشتصدمين سال، عوامل شعر مولانا، مثنوي، حاج ملاهادي سبزواري.
سال 2007 ميلادي را به مناسبت آنکه مولانا بنا بر معروف در سال 1207م. تولد يافته است هشتصدمين سال تولد مولانا تعيين کرده اند. بدين مناسبت در چهار گوشه جهان مراسمي برپا شده و مطمئناً تا پايان سال هم برپا خواهد شد.
آنچه مسلم است اين است که گرامي داشت مولانا به سبب کاربرد صور خيال، عروض، قافيه و نظاير آنها نيست. کشور ما گويندگان بزرگي داشته است که همه در عرصه جهان نام و آوازه اي دارند. اگر از انديشه راندانه، شاه بيت و کلام ايهام آميز سخن به ميان آيد. شعرشناسان حافظ را به ياد مي آورند. حکمت متين، کلام جا افتاده و پخته، حکمتي که اکثر اوقات چون ترازوي جواهرفروشان دقيق است، احساس انساني تؤام با ايمان و اطمينان و به همراه آن اراده اي قوي جز سعدي کسي ديگر را به ياد نمي آورد. انديشه انساني توأم با دانشي گسترده، ادراک عميق که کلام الهي را در قالب شعر فارسي مي ريزد و تصوف را به صورت شعر زواله مي کند، پيوسته خاطره سنايي را در اذهان زنده مي کند. دست و دامن از دنيا شستن و با مردم يکي شدن، لطايف مردمي و حکايات عاميانه را در لباس شعر درآوردن و باورهاي خلق و خواست هاي آنان را به صورت منظوم عرضه کردن، سهم عطار نيشابوري است. در عين زهد، تندترين انديشه ها را به زباني زيبا و شيرين بيان کردن نصيب عبدالله انصاري شده است. جز ناصرخسرو کدام گوينده اي فلسفه حکما را در قالب شعر ريخته است؟ اين نمونه ها را با دليل متقن مي توان زيادتر کرد. اما... مولانا در رندي، حکمت استوار، تصوفّ راستين، ادراک عميق کلام الهي، دست و دل از دنيا شستن، حکمت فلاسفه را بيان کردن در ذروه اي است که هيچ کدام از افرادي که نام برديم، به پايگاهي که مولانا رسيد، دست نيافته اند.
بسياري از گويندگان درون چارچوبي حرکت کرده اند. ابيات غزل نبايد از چهار بيت کمتر و از چهارده بيت بيشتر باشد، برخي حد وسط را رعايت کردند. نورالدين عبدالرحمان جامي که او را خاتم الشعراء لقب داده اند، گويي خود را متعهد مي دانسته که شمار ابيات غزل او از هفت بيت تجاوز نکند. اگر بگوييم که بيش از نود درصد غزليات جامي هفت بيتي است، سخن بي حساب نگفته ايم. تعداد ابيات غزل هاي مولانا به دست خود اوست. چهار بيت دارد، نود بيت هم دارد. در قاموس مولانا، غزل در محدوده مغازله و عرفان نيست، چنانکه مثنوي هم محدود به موضوعي خاص نيست. خود او کلام خويش را "نسيج خدا بافته" خوانده است:
بگو غزل که به صد قرن خلق اين خوانند
نسيج را که خدا بافت آن نفرسويد
(مولوي، 1386 ب 8865 / مولوي، 1339، ب 9653)
در بررسي سخن مولانا به چند عامل برمي خوريم. پيش از پرداختن به آن عوامل بايد بيفزاييم که مولانا از آن عوامل بهره برده است که پيام هاي خود را شيواتر و بليغ تر و مؤثرتر ابلاغ کند. اگر آن پيام ها را از کلام مولانا حذف کنيم، يا مولانا خود آن ها را حذف مي کرد، بي ترديد هشتصدمين سال تولد او برگزار نمي شد، و به فرض محال اگر برپا هم مي شد، هرگز اين شکوه و جلالي را که در همه جهان پيدا کرده است، پيدا نمي کرد. از ميان عواملي که کلام مولانا را تشخص بخشيده، اجمالاً موارد زير را مي توان برشمرد:
عوامل مؤثر در کلام مولانا: انديشه هاي والا، برخورداري به موقع و دقيق از کلام خداوند و احاديث رسول او، کاربرد زبان فاخر، کاربرد طنز، تماس با مشترکات انديشه هاي بشري (مثلاً تنازع بقا، هنر براي هنر، سنخيت و...)، تمثيل، بي ادعايي، توجه به شنونده هاي خود و پاسخ به پرسش هاي نپرسيده آنان، تأمل و تفکر و...
مولانا شب و روز مي انديشيده است. در ذهن او پرسش هايي در پرواز بوده است و پيوسته ذهن او را به خود مشغول مي کرده است.

تا نيابم آنچه در مغز من است
يک زماني سر نخارم روز و شب

(مولوي، 1386، ب 13643/ مولوي، 1339، ب 3292)

ناگزيرم که به اختصار به هريک از عواملي که برشمردم اشاره اي بکنم:
انديشه: غزلي معروف با مطلع زير به نام مولانا برسر زبان هاست که سيزده بيت دارد، اما به هر حال در ديوان شمس نيست:

روزها فکر من اين است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم

(مولوي، 1365، ص 577، و بعد)

برخورداري به موقع از کلام خداوند و... : در اين مورد تنها به يک نمونه بسنده مي کنم:

مکن راز مرا اي جان فسانه
شنيدستي مجالس بالأمانه

شنيدستي که الدين نصيحه
نصيحت چيست جستن از ميانه

شنيدستي که الفرقه عذاب
فراقش آتش آمد با زبانه

چو لاتاسوا علي مافات گفتست
نمي ارزد به رنج دام، دانه

چو فرمودست حق کالصلح خير
رهاکن ماجرا را اي يگانه...

چو گفتست انصتوا، اي طوطي جان
بپر خاموش و رو تا آشيانه

(مولوي، 1386، ب 25963 و بعد/ مولوي، 1339، ب 24817 و بعد)

کاربرد زبان فاخر: در قرن هفتم هجري زماني که مولانا در قونيه مي زيست و آن شهر پايتخت سلجوقيان روم بود، در آن شهر چهار زبان رايج بود. ترکي زبان عامه مردم بود، رومي (يوناني) زبان برخي از مردم شهر شمرده مي شد. عربي زبان ديني و فارسي زبان ديواني و اداري و ادبي بود. در آثار مولانا اين چهار زبان تجلي يافته است. طبعاً غلبه با زبان فارسي است، عربي در مقام دوم، رومي در جايگاه سوم و ترکي در پله چهارم است، البته منظورم بسامد تعداد ابيات، مصراع ها و حتي کلماتي است که به اين زبان ها در اشعار و آثار منثور مولانا موجود است. چند نمونه از اشعار فارسي:

روز فضيلت گرفت زانکه يکي شمع داشت
هر طرفي شب ز عجز شمع و چراغي نهاد

(مولوي، 1386، ب 1412/ مولوي، 1339، ب 15436)

کاسه سر را تهي کن وانگهي سر را بگو
کاي مبارک کاسه سرعشق را پيمانه باش

(مولوي، 1386، ب 12201/ مولوي، 1339، ب1248)

چون بپوشد جعد تو روي تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد، روي تو ايمان من

(مولوي، 1386، ب 12551)

چند ترکيب خاص:
 

گوياي خموش ( ب 19723)، فايده زايي (ب 28064)، باريک اندهان (ب 18992)، ماده نري (ب 15840)، طوطي غذا (ب 7600) و...
طنز: در اين مورد مي توان به "قصه آن زن که گوشت را خورد و گفت گربه خورده است" و..." گل خوار که به عطاري رفت و قند خواست و..."، "کبودي زدن پهلوان قزويني"و "شتر و قصه حمام" را از مثنوي ذکر کرد.

تماس با مشترکات انديشه بشري:
 

الف- تنازع بقا، حتي اگر به کتب لغت يا دايره المعارف ها مراجعه کنيم، اين دو کلمه را در چندين سطر توضيح داده اند مثلاً نوشته اند: "به سبب عوامل مختلف محيط (مثلاً مقدار غذا و آب موجود، دما و فشار جو) و نيز به سبب زياد شدن نباتات و حيوانات، نزاعي بين افراد و انواع درمي گيرد (تنازع بقا) و فقط آنهايي که با محيط سازگارند باقي مي مانند (بقاي اصلح) و توالد مي کنند. انسان در پرورش حيوانات و نباتات، افراد قابل تر و مساعدتر با منظور خود را انتخاب مي کند و اين انتخاب مصنوعي است" (دايره المعارف مصاحب، ج1، ص 258)
مولانا بدون اطاله کلام اين مسأله را در بيتي مي گنجاند:

مرغکي اندر شکار کرم بود
گربه فرصت يافت او را در ربود

(مولوي، 1376، د5، ب 719)

ب- هنر براي هنر: در اين باره بحث ها کرده اند. مولانا بر آن است که:

هيچ نقاشي نگارد زين نقش
بي اميد نفع بهر عين نقش؟

بلکه بهر ميهمانان و کهان
که به فرجه وارهند از اندهان

شادي بچگان و ياد دوستان
دوستان رفته را از نقش آن

هيچ کوزه گر کند کوزه شتاب
بهر عين کوزه، نه بر بوي آب؟

هيچ کاسه گر کند کاسه تمام
بهر عين کاسه نه بهر طعام؟

هيچ خطاطي نويسد خط به فن
بهر عين خط نه بهر خواندن؟...

(مولوي، 1376، د 4، ب 2881 و بعد)

ج. سنخيت: که مثالي براي تمثيل هم هست:
السنخيه عله الضم:

آن حکيمي گفت ديدم هم تکي
در بيابان زاغ را با لکلکي

در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک يابم نشان

چون شدم نزديک من حيران و دنگ
خود بديدم، هر دوان بودند لنگ

(مولوي، 1376، د2، ب 2104- 2106)

بي ادعايي: امروز خيلي ها برخلاف گفته خواجه شيراز در حال هشياري هم به رغم آنکه بار حيات آنان بر دوش اين و آن است، "ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنند. "
مولانا انسان را بسيار عظيم مي داند: «بهانه مي آوري که من خود را به کارهاي عظيم صرف مي کنم، علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غيره تحصيل مي کنم، آخر اين همه براي توست، اگر فقه است براي آن است تا کسي از دست تو نان نربايد و جامه ات را نکند و ترا نکشد تا تو به سلامت باشي و اگر نجوم است، احوال فلک و تأثير آن در زمين از ارزاني و گراني، امن وخوف و همه تعلق به احوال تو دارد، هم براي تست، و اگر ستاره است از سعد و نحس به طالع تو تعلق دارد، هم براي تست، چون تأمل کني اصل تو باشي و اين ها همه فرع تو، چون فرع تو را چندين تفاصيل و عجايب ها و احوال ها و عالم هاي بوالعجب بي نهايت باشد، بنگر که تو را که اصلي چه احوال باشد...» (مولوي، 1385، صص 15- 16)
او فرموده است:

دستارم و خرقه و سرم هر سه بهم
قسمت کردند، به يک درم چيزي کم

نشنيدستي تو نام من در عالم
من هيچ کسم، هيچ کسم، هيچ کسم

(مولوي، 1386، رباعي 1714/ مولوي، 1339، رباعي 1284)

اما هادي پسر حاج محمد سبزواري در سال 1212 ه. ق به دنيا آمده، نخست در مشهد و سپس در اصفهان به تحصيل حکمت، فقه، اصول و کلام پرداخته است. معروف ترين اثر او منظومه و شرح آن در منطق و حکمت است در دو بخش، بخش اول آن اللئالي المنتظمه و بخش دوم آن در غرر الفوائد است. اين مرد بزرگ در عهد ناصرالدين شاه، چون ملاصدرا در زمان شاه عباس صفوي بود.
ملاهادي در اواخر قرن سيزدهم هجري قمري مي زيست. ملا کاظم سبزواري از شاگردان ملا، متخلص به مير در تاريخ وفات استادش گفته است:

اسرار چو از جهان بدر شد
از فرش به عرش ناله برشد

تاريخ وفاتش ار بپرسند
گويم که نمرد، زنده تر شد

(1289 هـ. ق)

مولانا چندين بار از جالينوس نام برده است. حتي عشق را "افلاطون و جالينوس ما" خوانده است. اما در دفتر سوم تحت عنوان: "عشق جالينوس بر اين حيوه دنيا بود که هنر او همين جا به کار مي آيد، هنري نورزيده است که در آن بازار به کارآيد، آنجا خود را با عوام يکسان مي بيند"با آنکه در بيت اول قصه، جالينوس را "راد" مي نامد،

آنچنانکه گفت جالينوس راد
از هواي اين جهان و از مراد

بر جالينوس مي تازد. مولانا به هر حال اين قصه را که در کتب معتبر طب، يا در کتاب هايي که در رد و تخطئه اقوال جالينوس نوشته اند، نيامده است، از مقالات شمس گرفته است.
"جالينوس" همين عالم را مقر است، از آن عالم خبر ندارد که مي گويد اگر نميرم و در شکم استرم کنند و از آنجا اين عالم را نظاره کنم، خوشترم آيد از آنکه بميرم" (شمس تبريزي، 1349، ج يک، ص 237).
مرحوم حاجي به ظرافت موضوع واقف بوده است و خواسته است کاري کند که به اصطلاح نه سيخ بسوزد و نه کباب.
جالينوس نماد کامل طبيعت جسماني است و در احاطه به طب و تبحر در علاج بيماران ضرب المثل بوده است. او در حفظ حيات بيماران و عشق به آن اصرار و علاقه بسيار نشان مي داده است. برخي تعبير کرده اند که لابد به جهان ديگر اعتقاد و علاقه اي نداشته است. حاجي مي نويسد: آن کلمه را که به ضم کاف مي خوانند، مي شود که به فتح باشد، يعني از وجود حيواني اين عالم صورت را که معشوق او بوده ببيند (سبزواري، بي تا، ص 245). اين گونه ظرايف در شرح ملاهادي فراوان است.
باري، بايد در برابر عظمت روحي اين مرد بزرگ سر تعظيم فرود آورد که در زماني که کتاب مولانا را با انبر جابجا مي کردند، او شرحي بر آن نوشت و حقايقي ديگر را از لابه لاي ابيات آن بيرون کشيد.
 

1- سبزواري، ملاهادي، شرح مثنوي، چاپ سنگي، کتابخانه سنايي، بي تا.
2- شمس تبريزي، مقالات شمس تبريزي، تصحيح احمد خوشنويس، عطايي، تهران، 1349.
3- فروزانفر، بديع الزمان، شرح مثنوي شريف، زوار، تهران، 1367.
4- مولوي، جلال الدين محمد، ديوان کبير، به کوشش بديع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، 1339.
5- ــــــــــ، به کوشش توفيق سبحاني، مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، تهران، 1386.
6- ــــــــــ، فيه مافيه، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، امير کبير، تهران، 1358.
7- ــــــــــ، گزيده غزليات شمس، به کوشش محمد رضا شفيعي کدکني، کتاب هاي جيبي، تهران، 1365.

پي نوشت ها :
 

* عضو هيأت علمي دانشگاه و عضو شوراي علمي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي.
 

منبع: نشريه تخصصي مولانا پژوهي